کوچ کردم به
-
چیزهایی که بخودم گفتم اول من چیزی بیشتر از کارم هستم تو کار می کنی پول درمیاری قرار نیست عاشق کارت باشی
حتی وقتی من کارم را با عشق انجام ندهم باز هم کار می کنم مشکلی هم فعلا نیست مگه قراره همه آدمها عاشق کارشان باشند
موضوع دوم در روزهای گذشته چندین فوت آشنایان در حدود پنجاه تا شصت سال داشتیم نتیجه گیری بله سن پنجاه شصست ساله هنوز زود است برای مردن ولی هر صبح که ازتختخواب زنده بیرون می اییم یک غنیمت است
سوم اصلا کی گفته زندگی باید بدون سختی و رنج و آزردگی باشد مهم فقط رد شدن ازشون است بیخیال بودن
چهارم یک کاغذ خیلی بزرگ بردار ذهن مشوشت را بریز بیرون احساسات و افکار ناراحت یا نگران کننده آخرین وقایع آزاردهنده همه را بریز رو کاغذ بدون هدف و نظم . مهم نیست خوش خط باشه مرتب باشه کامل باشه ...
پنجم روزه بگیر > روزه سکوت روزه اینترنت روزه نگرانی
ششم اسموتی سبز با گیاهان وحشی مثل گزنه برگ قاصدک ... درست کن بنوش
و هفتم از همه مهمتر حتما حتما مدیتیشن کن دست کم نگیر این تمرین ذهنی را -
امروز با مسئول گروهمون بحث کردم با اون خانمه که فرار کرده بود در مورد همکاریش حسابی مشکل پیدا کردم، اتوبوس و قطارها امروز همه مشکل آفرین بود تو قطار مدیتیشن کردم خیلی دلم میخواست مثل همه آدمهای نرمال گریه میکردم ولی حوصله اونم نداشتم رفتم کلی گوشت و سبزی خریدم.
اومدم غذا درست کردم یک فیلم خوب دیدم the lost daughter در کل خوشم اومد ولی آخرش را دوست نداشتم میتونست یک جور بهتری تموم بشه منظورم happy end نیست اصلا .
خلاصه ..
یادمه پنج سال پیش وقتی شروع شد که از کارم بدم بیاد هی میرفتم خودم را به مریضی میزدم مرخصی میگرفتم این روزها واقعا به اون مرحله رسیدم دارم دنبال کار جدید میگردم
مثل گم شده ها میمونم
اگه میرفتم پیش یک رواندرمانگر بهم چی میگفت؟؟ در مورد چیزهایی که ممکن بود بهم بگه خیلی فکر میکنم . خودم میشم تراپیست خودم
امروز وقتی توی قطار گوشی هام که باهاشون اهنگ مدیتیشن گوش میکردم شارژشون تموم شد دفتر یادداشتم را دراوردم سعی کردم چند تا چیز بنویسم که در حال حاضر خوب پیش میروند هیییچی. هیچی یا حداقل نتونستم بنویسم
الیته با همه اینها خودم را دوست دارم با همه خرابکاریهای مالی که دو سال گذشته انجام دادم و هر کسی به این علت میتونست یا دیوانه بشه یا خودش را بکشد .
همش بخودم مربوطه هیچکس مقصر نیست و این بهم کمک میکند
دلم برای یک دوستی که قبلا حداقل سه چهار ساعت در روز باهاش چت میکردم گاهی هم حضوری همو میدیدیم چقدر تنگ شده دو سالیه باهاش تماسم را قطع کردم
دلم برای دو دوست دیگه هم که اینجا نیستند تنگ شده . دوستم که باهاش میرفتم جنگل نوردی که شامل افراد ذکر شده در بالا نیست تا اوایل آگوست اسپانیاست نمیدونم با کی برم جنگل ، اون خیلی مجهز بود باهاش گم نمیشدیم خیلی کوه و جنگل رفته است
خوشحالم که مجبور نیستم کامنت بخونم
فیلم خوب میخوام
-
صبح تا بحال صبح که میگم یعنی هفت و پنجاه دقیقه تلفن کاریم را روشن کردم و از همون وقت فقط تلفن و بینش هم ایمل و نامه و .. … البته ناگفته نماند استراحتهای خوراکی هم داشتم رو میز پر است از سندهایش از همه بهتر ولی یک سالادی بود که با میگوی ریز سرخ شده در سیر و سس فلفل اواکادو گوجه تخم کدو و گل افتاب گردان با روغن زیتون و لیمو به طرز وحشتناکی خوشمزه بود
پسر رفته برای خودش یک گوشت گوسفنید خریده غدای مخصوص درست کنه
ببینیم چی درست میکنه
بعد از ظهرم منظورم از همین الان به بعد را میخواهم آزاد کنم برای خودم یک چندتایی فیلم اماده کردم برای دیدن ولی حتما می رم باشگاه
راستی چند روز قبل رفته بودم کتابخانه چون نمی دونستم چه کتابی را بگیرم گشتم دنبال بست سلرها یکی را انتخاب کردم فقط دو هفته اجازه دارم داشته باشمش و دو یورو هم دادم اینها هیچ . کتاب ضعیفی است از دید من گرچه می خوام بدونم اخرش چی می شه
Someone Else’s Shoes
هیچوقت به این بست سلر ها اعتماد ندارم
-
امروز در مجموع از همه چیز
ولی خوب یکسری چیزها همیشه لجم را در می اورند
اینکه یکی بگوید ای خوب به یاد ما نیستی و تماس هم نمی گیری خوب تو چرا تماس نگرفتی تازه خوب نگرفتم دیگه
اونهایی که برای پست های وبلاگشون رمز میگذارند
کسانی که سرزده میخوان بیان خونه ام
همکارهایی که منو می بینند میگند خیلی تیم مسخره ای داریم با هم تماس نداریم
همسایه هایی که هر بار یک مناسبتی را بهت تبریک می گویند بدون اینکه بتو ربطی داشته باشه
اونهایی که وقتی بعد از ماهها بهشون زنگ میزنی میخواهند سابقه بیماریها و عملهایشان را برایت تعریف کنن
نوجونهایی که فکرمی کنند تو هیچ کار دیگه ای نداری بجز اینکه زاغ سیاه آنها را چوب بزنی
کسانی که با شماره ناشناس باهات تماس می گیرند
اونهایی که مرتب می پرسند دوست پسر نگرفتی
اونهایی که همش می خواهند وزن کم کنند
اونهایی که غیبت دیگران را می کنند
اونهایی که میان خونه ات مهمانی دست به سیاه و سفید نمی زنند تازه اگر شب بخوابند صبح تختشان را هم مرتب نمی کنند
اونهایی که هر وقت ترو می بینند می خواهند تغذیه تو را درست کنند
اونهایی که دوست پسرشون را از اینترنت پیدا می کنند اونوقت بخاطر مسایل ایمنی واتس آپ ندارن باهاشون تماس بگیرم
اونهایی که هر وقت ترو می بینندیا با تلفن گریه می کنند که شوهرم که ازش طلاق گرفتم پدرش راهم دراوردم خیلی مردی خوبی است و دوستش دارم
ادامه دارد
-
این چند روزه همش در تلاشم توازنی بین کار و خونه موندن پیدا کنم . چند روزی بود یک مادری که مشکلات روحی و روانی مختلفی دارد خودش را گم و گور کرده بود من واقعا نگرانش شدم مخصوصا اینکه بعد از اینکه در برنامه ما آمده بود ناپدید شده بود
روز شنبه ساعت پنج صبح پسر چهارده ساله اش برای من توی واتس اپ نوشت که برگشته خونه . من که هرگز تلفن کاریم را غیر از ساعات اداری جواب نمی دهم بطور اتفاقی پیام را دیدم و نوشتم خوشحالم کردی
این خانواده وقت من را خیلی می گیرد دلم می خواست سوپروایزر خوبی داشتم براش حرف می زدم ولی همکارهای فعلی فقط برای این خوبند که سبزی بخریم بریم باهم پاک کنیم البته سبزی های اینجا هم متاسفانه پاک شده ان
ولی جدای این مسایل کاری هم حالم کمی گرفته است دلم می خواهد ده روزی بدون دغدغه می رفتم مسافرت کنار دریا . پسر نمی خواست. دوست داشت بریم جای هیجان انگیز تر . برای آخر هفته چند روزی می ریم یکشهر زیبا
این روزها کلی فیلم دیدم و کتاب خوندم هیچ کدوم برایم واو نبودند چند روزی است باشگاه نرفتم توی پارک ولی دویدم و خونه روی ترومپولی پریدم
امروز باید کلی گزارش بنویسم و بفرستم باید تا فردا صبح زود فرستاده باشم یکی دو صفحه را نوشته بودم بر اساس یک بی احتیاطی مسخره از دست دادم دوباره نوشتم البته دارم می نویسم در همین حین یادم می افتد به کسانی که دلم را شکسته اند یا می شکنند بعد به خودم گفتم هی حواست هست این افکار وقتی سراغت می اد که یک مشکل دیگه ای داری > قرص اهن خوردم و د سه و اومگا سه
شاید خنده دار باشه ولی به من کمک میکنند وقتی خاطرات بد شروع می کنند به بالا امدن یا وقتی اصولا تمرکزم میره بسوی تفسیرهای منفی
امروز کلی با خواهر کوچکه گپ زدیم بازم دلم می خواد با یکی بگپم یک چیزهایی رو دلم سنگینی می کنند
این چند روزه همش غذاهای یکنواخت فقط برای سیری خوردم در کل فکر کنم هر روز نیم ساعت هم برای آماده سازی غذا وقت نگذاشتم دو روز است برای ظهرها پنکیک حاوی کمی آرد نارگیل دانه چیا تخم کتون آسیاب شده و تخم مرغ و کره در دستگاه پنکیک ساز درست می کنم واقعا خوشمزه است شبها هم یک غذای بدون نون و برنج وسیب زمینی
پسر هم که غذاهای لوکس با هزار تا مخلفات از کشورهای مختلف دنیا برای خودش درست می کند برای هر رسپی یک بار می رود خرید اونهم نه از یک مغازه
امروز اگه اینقدر گزارش نوشتنی نداشتم قصد داشتم بروم جنگل نوردی حالا شاید وسط هفته انجام بدهم
خوشبحال معلمها که اینقدر مرخصی دارند
در ضمن از وردپرس هم متنفرم خیلی دنگ و فنک داره می خوام برم توی بلاگ اسکای
دیگه هوا هم کمی خنک است برای استخر باز رفتن
کلا همه چیز یک جوری اعصاب خورد کن است
-
دیروز از خونه کار کردم ، کلی تلفن بازی و ایمل بازی . یک مورد اورژانسی پیش اومده یک مادری چند روزه است بعد از دعوای تلفنی با پدر بچه ها خودش را گم و گور کرده . خانواده اش پلیس خبر کردند.
بعداز ظهر رفتیم کتابخانه ، یک عالمه کتاب گرفتیم ، چیزهای پس دادنی را پست کردیم، چیزهایی که برای پسر خریده بودم را در معازه پس دادیم . به پسر گفتم خیلی دلم میخواد دیگه بدون خودت برات چیزی نخرم . دلش سوخت ، گفت ولی خوب بودند من خوشم نمیاد ازشون..
رفتیم رستوران هندی غذاهای تند مختلف سفارش دادیم، رفتیم من کفش کوه دوباره خریدم قبلی ها برام تنگ بودند. کلا دو بار باهاشون رفتم جنگل نوردی. گذاشتم تو ای بی بفروشم کوله پشتی جمع و جور کوه خریدم . آمدیم خونه کتاب خوندم . پسر را کمک کردم دکور اتاقش را عوض کردیم
امروز صبح کار نکردم ساعت یازده با دوچرخه رفتیم بازار میوه و سبزی ، کلی خرید کردیم چون هنوز صبحانه نخورده بودیم یهویی گفتیم بریم سینی کباب بخوریم . بعدش اومدیم من پنج ساعتی خیلی متمرکز کار های عقب مانده مربوط به شغلم را انجام دادم . احساس خوبی بهم دست داد الان ساعت هشت و نیم نه موزیک با هرتز بالا گذاشتم با گوشی میخوام خونه تمیز کنم . هزارتا روی ترامپولین بپرم. البته بینش فاصله میاندازم شاید اگر حالش بود برم کمی بدوم یا لااقل با دوچرخه یک دوری بزنم
-
این روزها وقتم فقط با پسرهام میگذره چقدر افتخار میکنم بهشون چقدر خوشحالم که زبل هستند مستقل، سالم خوشتیپ ورزشکار …. کاش یک هفت هشت تا بچه داشتم. چهار تا دختر چهار تا پسر خوب بود ، چرا دیر اقدام کردم ؟
تا سی سالگی که اصلا تصور نمیکردم بخوام بچه دار بشم .
شوخی میکنم. البته دلم میخواد یک دختر داشتم ولی خوب نشد دیگه
چند روز پیش به خواهرم گفتم نمیدونم چرا هر وقت بچه ها ی کوچک را میبینم دوستشون ندارم حتی وقتی اصلا کاری بمن ندارند وقتی هم نق نق کنند یا صداشون بلند بشه عصبیم میکنند خواهرم گفت برای اینکه بچه هات را با سختی بزرگ کردی دست تنها ی تنها ..
-
ساعت هشت است دارم از شنا برمیگردم خونه. امروز حسابی کت و کولم را بکار گرفتم واقعا خوب بود. صبح هم البته با پسر رفته بودیم پارک ورزش کردیم
آرد نارگیل خریدم فردا نون خشک برا خودم درست کنم.
تو راه خونه به این موضوع فکر میکنم کل آدمهایی که باهاشون تماس حضوری دارم به تعداد انگشتان یک دست هم نمیشود. اگر راستش را بگم احساس تنهایی نمیکنم ، نمیدانم این شاید تازه نشون میده چقدر اوضاع وخیم تره ؟ اوایل که اومده بودم خیلی زیاد دوست و آشنا داشتم ولی به مرور احساس کردم هر کدوم یک تیکی دارند، احتمالا منم برای اونها .الان دو سه سالیه که دیگه ارتباط با هیچ هموطن ندارم یکی دو تا دوست خارجی و همکار . اما فقط بچه هام را دوست دارم . حتی خانواده خودم مادر پدر و برادرخواهرها را بیشتر بر حسب وظیفه دوستشون دار م یا نگرانشونم. خوشحال میشم شاد و سالم باشند
رفتم خونه نون خشک پر از دانه و ماست چکیده ای که خودم درست کردم را خوردم همزمان فیلم blue Jasmine را دیدم خوشم ا ومد چون کاری نداستم بعدش فیلم a Star ist Born را هم برای چندمین بار دیدم .عاشق هنرپیشه اش هستم
حال پسر کمی خوب نیست دلم براش میسوزه
ارزها رفته بالا
-
دیروز خودم را مریض اعلام کردم دروغ گفتم ؟ نه ! راست هم نگفتم . با یکی از همکاراام کلی غیبت بقیه همکارها را کردیم دیروز ده دوازده ساعت نت فلیکس دیدم بیشتر فیلمهای تکراری که دوستشون داشتم مثل
Her, amour, nomadland, parasit , Another Round, Call Me by Your Name,…
و امروز خیلی فیلمهای دیگه صبح با پسر رفتیم پارک نزدیک خونه ورزش کردیم الان دارم میرم یک ملاقات کاری دارم بعدش میرم باشگاه
تنها راهی که میتونم خودم را محافظت کنم اینه که آسونگیر بشم هم با خودم هم دیگران